مجموعه خاطرات مرد بدری9

تعداد بازديد :  
تاريخ : برچسب:,

الله الله الحمدلله

همان طوری که داشت تیراندازی میکرد ،یک گلوله به سرش خورد.بد جوری زخمی شد. بچه ها کشاندندش توی قایق تا برش گردانند عقب. قایق که از ساحل جدا شد ،بچه ها خیالشان راحت شد که مهدی را فرستاده اند.دیدند که مهدی دستش را بالا گرفته و دارد زیر لب چیزی میگوید .یکی از بچه ها که زنده ماند،گفت چیزی شبیه این می گفت:{الله الله الحمدلله} هنوز زیاد ودر نشده بود که یک موشک صاف خورد وسط قایق و منفجر شد.اثری هم از مهدی پیدا نشد.رفت توی دریاها.زمین را اشغال نکرد.



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:
ارسال توسط مهدی رضائی